خرابکاری پشت خرابکاری
دیروز روز خرابکاری آقا مهدی یار بود .. دیروز دوبار سرت داد کشیدم تو هم که ماشالله چقدر ترسیدی! به دیوار داد زده بودم یه صدایی بر می گردوند تو که ... ! به انتهای تختت آویزون می شدی و اونقدر محکم تکون می دادی که انگار می خوای از جا درش بیاری! این کار هر روز تو بود... اما دیروز دیگه کاملا با پیچ و مهره و چوب و ... همه رو از بیخ و بن کندی و شکوندی! آخه اگه یه نفر از من بپرسه تختش چی شده و من بگم خودش شکونده کسی باور می کنه یه بچه 11 ماهه تخت بشکونه! جل الخالق ... دیروز داشتم وسایل کابینت ها رو که جنابعالی ریخته بودی وسط آشپزخونه میذاشتم سرجاش و آشپزخونه رو مرتب می کردم که تو رفتی سراغ یک کابینت دیگه یهو صدای شکستنی اومد...
نویسنده :
مامان جون
13:51